صفحه 28 از 28 اولیناولین ... 81318232425262728
نمایش نتایج: از شماره 271 تا 279 از مجموع 279
Like Tree62نفر پسندیدند

موضوع: داستان های کوتاه

  1. #271
    مدیر بخش صنایع
    تاریخ عضویت
    1970 January
    محل سکونت
    بابل
    سن
    31
    ارسال ها
    460
    تشکر
    863
    تشکر شده 985 بار در 478 پست
    نوشته های وبلاگ
    33
    داستان بسیار زیبای پدری که تا دیر وقت کار می کرد

    مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

    - بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

    - بله حتماً. چه سوال؟

    - بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟

    مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی می‌پرسی؟

    - فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟

    - اگر باید بدانی می گویم. ۲۰ دلار.

    - پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می‌شود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟

    مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :‌ اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.

    پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست.

    مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد. بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است. شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است. بخصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند.

    مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

    - خواب هستی پسرم؟

    - نه پدر بیدارم.

    - من فکر کردم پاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی.

    پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد : متشکرم بابا

    بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد.

    مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت :‌ با اینکه خودت پول داشتی چرا دوباره تقاضای پول کردی ؟

    بعد به پدرش گفت : برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا می‌توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم
    منبع:
    داستان بسیار زیبای پدری که تا دیر وقت کار می کرد


    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    هر جای دنیایی دلم اونجاست
    من کعبمو دور تو میسازم
    من پشت کردم به همه دنیا
    تا رو به تو سجاده بندازم

  2. #272
    مدیر بخش صنایع
    تاریخ عضویت
    1970 January
    محل سکونت
    بابل
    سن
    31
    ارسال ها
    460
    تشکر
    863
    تشکر شده 985 بار در 478 پست
    نوشته های وبلاگ
    33
    داستان کوتاه و زیبای موسی و بدترین بنده خدا

    روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.

    حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.

    پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.

    ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.

    هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت…

    دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟

    ندا آمد:

    ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما… هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟

    پدر گفت:زمین.

    فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟

    پدر پاسخ داد: آسمان ها.

    فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟

    پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.

    فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟

    پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
    منبع:
    داستان کوتاه و زیبای موسی و بدترین بنده خدا


    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    هر جای دنیایی دلم اونجاست
    من کعبمو دور تو میسازم
    من پشت کردم به همه دنیا
    تا رو به تو سجاده بندازم

  3. #273
    مدیر بخش صنایع
    تاریخ عضویت
    1970 January
    محل سکونت
    بابل
    سن
    31
    ارسال ها
    460
    تشکر
    863
    تشکر شده 985 بار در 478 پست
    نوشته های وبلاگ
    33
    راه حل امام موسی صدر برای دست دادن با زنان


    هنوز دستم روی سینه مانده است !

    ۱*دکتر حسین کنعان در کتابش به نام “الامام موسی الصدر، قدر و دور” می گوید، امام موسی صدر برایم تعریف کرد که: «وقتی من حدودا نوزده سال داشتم، پدرم (آیت الله صدر مرجع بزرگ تقلید) نامه ایی برای نخست وزیر وقت نوشتند وقرار شد من نامه را ببرم و تحویل بدهم. لذا صبح زود از قم راه افتادم و به تهران آمدم. به محل زندگی او که منزلی باشکوه بود، مراجعه کردم. مرا به سالن طبقه اول راهنمایی کردند، نشستم و به تماشای در و دیوار مشغول شدم. آن فضا و محیط متفاوت و شیک و باشکوه با تابلوهای نقاشی و وسایل تزئینی و پرده های زربفت و… برای من که از یک خانه ساده طلبگی آمده بودم، خیلی تازگی داشت و غرق در تفکر در این فاصله فرهنگی و اجتماعی بودم.

    در همین حال متوجه دختری جوان شدم که در انتهای سالن مشغول نواختن پیانو بود و من تا آن هنگام صدای این دستگاه را نشنیده بودم، نشسته بودم و با تعجب به آن گوش می کردم که آن دختر متوجه حضور من شد و برخاست و به طرف من آمد و دستش را به طرفم دراز کرد! من دستم را روی سینه ام گذاشتم و سلام او را پاسخ دادم.» دکتر کنعان می گوید در اینجا، امام موسی صدر خندید و به مزاح گفت: «و هنوز دستم روی سینه ام مانده است».

    جالب این جاست که این فرهنگ زیبا و راه حل ستودنی، که شاید منشا آن هم ایشان باشند الان در لبنان و بسیاری از جوامع، کاملا رواج یافته است.

    می خواهید نجس نشوید؟

    ۲*دانشمند فاضل و نویسنده اندیشمند، استاد سید عباس نورالدین نقل می کرد: « روزی امام موسی صدر در یک کلیسا (یا دانشگاه) سخنرانی بسیار موثر و جذایی ایراد کرد و همه را مجذوب کرد. اواخر سخنرانی، خانمی جوان و زیبا که از توفیق عالِمی مسلمان بسیار دلخور بود، به دوستانش گفت «من می دانم چطور حالش را بگیرم و ضایعش کنم» و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی، در حالی که همه را متوجه خود کرده بود، جلو رفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد.

    ایشان دستش را طبق عادت روی سینه گذاشتند، او هم که منتظر همین بود پرسید: «می خواهید نجس نشوید؟» (او به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سوء تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و…) ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند: «بل لا حافظ علی طهارتک» که بلکه بر عکس، تو آن قدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید.

    این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه، نه فقط توطئه او را خنثی کرد، بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمدند و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند.
    منبع:
    راه حل امام موسی صدر برای دست دادن با زنان


    fzl, dokhtare.babash و pedram223 این نویسه را میپسندند.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    هر جای دنیایی دلم اونجاست
    من کعبمو دور تو میسازم
    من پشت کردم به همه دنیا
    تا رو به تو سجاده بندازم

  4. #274
    مدیر بخش صنایع
    تاریخ عضویت
    1970 January
    محل سکونت
    بابل
    سن
    31
    ارسال ها
    460
    تشکر
    863
    تشکر شده 985 بار در 478 پست
    نوشته های وبلاگ
    33
    داستانک مرد لاف زن

    یک مرد لاف زن, پوست دنبه‌ای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب می‌کرد و به مجلس ثروتمندان می‌رفت و چنین وانمود می‌کرد که غذای چرب خورده است. دست به سبیل خود می‌کشید. تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من. امّا …شکمش از گرسنگی ناله می‌کرد که‌ ای درغگو, خدا , حیله و مکر تو را آشکار کند! این لاف و دروغ تو ما را آتش می‌زند. الهی, آن سبیل چرب تو کنده شود, اگر تو این همه لافِ دروغ نمی‌زدی, لااقل یک نفر رحم می‌کرد و چیزی به ما می‌داد. ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور می‌کند. شکم مرد, دشمن سبیل او شده بود و یکسره دعا می‌کرد که خدایا این درغگو را رسوا کن تا بخشندگان بر ما رحم کنند, و چیزی به این شکم و روده برسد.

    عاقبت دعای شکم مستجاب شد و روزی گربه‌ای آمد و آن دنبة چرب را ربود. اهل خانه دنبال گربه دویدند اما گربه دنبه را برد. پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند رنگش پرید و به مجلس دوید, و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبه‌ای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب می‌کردی. من نتوانستم آن را از گربه بگیرم. حاضران مجلس خندیدند, آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و غذایش دادند. مرد دید که راستگویی سودمند تر است از لاف و دروغ.
    منبع:
    داستان کوتاه مرد لاف زن | تفریحی.کام


    pedram223 این نویسه را میپسندد.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    هر جای دنیایی دلم اونجاست
    من کعبمو دور تو میسازم
    من پشت کردم به همه دنیا
    تا رو به تو سجاده بندازم

  5. #275
    USTMB Student
    تاریخ عضویت
    2012 December
    محل سکونت
    گیلان
    ارسال ها
    44
    تشکر
    58
    تشکر شده 180 بار در 52 پست

    نامه یک مادر به فرزندش

    فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن


    اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم

    اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم

    اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم

    برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی

    وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که مجبور میشدم با هزار و یک بهانه تو را وادار به حمام کردن کنم

    وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر

    وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و صبر کن تا بیاد بیاورم، اگر نتوانستم بیاد بیاورم عصبانی نشو، برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن ، که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است

    وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی

    وقتی نمیخواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم

    روزی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم همیشه بهترین چیزها را برای تو میخواستم و همواره سعی کردم بهترین ها را برای تو فراهم کنم

    از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو تو باید مرا درک کنی

    یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم ان زمان که زندگی را آغاز کردی

    زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو … روزی خود خواهی فهمید

    کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم

    فرزند دلبندم، دوستت دارم



    Shojaee, Ali 7171, fzl و 1 نفر دیگر این نویسه را می پسندند.
    • خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
      تو ای والاترین مهمان دنیایم
      شروع کن ، یک قدم با تو
      تمام گامهای مانده اش با من. . .

  6. #276
    مدیر بخش صنایع
    تاریخ عضویت
    1970 January
    محل سکونت
    بابل
    سن
    31
    ارسال ها
    460
    تشکر
    863
    تشکر شده 985 بار در 478 پست
    نوشته های وبلاگ
    33
    عشق واقعی

    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

    پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است





    pedram223 این نویسه را میپسندد.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    هر جای دنیایی دلم اونجاست
    من کعبمو دور تو میسازم
    من پشت کردم به همه دنیا
    تا رو به تو سجاده بندازم

  7. #277
    مدیر بخش صنایع
    تاریخ عضویت
    1970 January
    محل سکونت
    بابل
    سن
    31
    ارسال ها
    460
    تشکر
    863
    تشکر شده 985 بار در 478 پست
    نوشته های وبلاگ
    33


    شخصى خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض كرد :

    همسرى دارم كه به هنگام ورود به خانه به استقبالم مى آید و به هنگام خروج بدرقه ام می كند

    هنگامى كه مرا اندوهناك یافت در تسلیت من می گوید :
    اگر درباره رزق و روزى مى اندیشى غصه نخور كه خدا ضامن روزى است
    و اگر در امور آخرت مى اندیشى خدا اندیشه و اهتمام تو را زیاده گرداند

    پس رسول خدا (ص) فرمود :
    خداى را در این جهان عمال و كارگزارانى است و این زن از عمال خدا می باشد،
    چنین همسرى نصفــ اجر یكـ شهیــد را خواهـد داشتـــ !


    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    هر جای دنیایی دلم اونجاست
    من کعبمو دور تو میسازم
    من پشت کردم به همه دنیا
    تا رو به تو سجاده بندازم

  8. #278
    مدیر بخش صنایع
    تاریخ عضویت
    1970 January
    محل سکونت
    بابل
    سن
    31
    ارسال ها
    460
    تشکر
    863
    تشکر شده 985 بار در 478 پست
    نوشته های وبلاگ
    33
    پاسخ دندان شکن دانشجو به استاد!

    دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.
    استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟
    کسی پاسخ نداد.
    استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟
    دوباره کسی پاسخ نداد.
    استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟
    برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد
    استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.
    دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند.
    استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید:
    آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟
    همه سکوت کردند.
    آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟
    همچنان کسی چیزی نگفت
    آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟
    وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد،
    دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد!





    كاربر مقابل از Ali 7171 عزيز تشكر كرده است fzl
    الا بذکرالله تطمئن القلوب
    هر جای دنیایی دلم اونجاست
    من کعبمو دور تو میسازم
    من پشت کردم به همه دنیا
    تا رو به تو سجاده بندازم

  9. #279
    عضو تازه وارد
    تاریخ عضویت
    2013 December
    محل سکونت
    در اعماق زمین
    ارسال ها
    7
    تشکر
    5
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    نتیجه عدم اعتماد به خدا

    شخصی به حسین بن علوان می گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه سفر من تمام شده بود. یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟

    گفتم : به فلانی.

    گفت : به خدا سوگند، حاجتت براورده نمی شود و به آرزوی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد.

    گفتم : از کجا می دانی خدا تو را بیامرزد ؟

    گفت : من از امام صادق شنیده ام که فرمود در یکی از کتاب ها خوانده ام که خدای متعال فرموده است به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام به جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر ** را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم.

    آیا در گرفتاریها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاریها به دست من است ؟!

    آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد با آنکه کلیدهای همه درهای بسته نزد من است و در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟ !

    کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

    چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟

    من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آنها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمانها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی شوند ( : فرشتگان) پر کردم به آنها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان ( : بندگان) به قول من اعتماد نکردند.

    آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که اگر برای او حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟

    پس چرا از من رویگردان است ؟ با اینکه از فضل و کرم خود چیزی به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟

    او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سوال به اعطا می کنم، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟
    آیا من بخیل هستم ؟ که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟!
    آیا هر وجود و کرمی از من نیست ؟
    آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟!
    مگر من محل آرزوها نیستم ؟
    ......


    برگرفته شده از کتاب" نقطه های آغاز اخلاق عملی" تالیف آیت الله محمد رضا مهدوی کنی


    ویرایش توسط Maple : 10th February 2014 در ساعت 12:53 PM
    Ali 7171 این نویسه را میپسندد.
    امام حسین (ع):
    "کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود ."


 

 
صفحه 28 از 28 اولیناولین ... 81318232425262728

کاربران برچسب خورده در این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

نمایش برچسب‌ها

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  


Powered by vBulletin
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Content Relevant URLs by vBSEO 3.6.0
Persian Language By Ustmb.ir
این انجمن کاملا مستقل بوده و هیچ ارتباطی با دانشگاه علوم و فنون مازندران و مسئولان آن ندارد..این انجمن و تمامی محتوای تولید شده در آن توسط دانشجویان فعلی و فارغ التحصیل ادوار گذشته این دانشگاه برای استفاده دانشجویان جدید این دانشگاه و جامعه دانشگاهی کشور فراهم شده است.لطفا برای اطلاعات بیشتر در رابطه با ماهیت انجمن با مدیریت انجمن ارتباط برقرار کنید
ساعت 06:22 AM بر حسب GMT +4 می باشد.