صفحه 2 از 5 اولیناولین 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 48
Like Tree13نفر پسندیدند

موضوع: شعرهای کوتاه

  1. #11
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    IRAN :D
    ارسال ها
    738
    تشکر
    1,825
    تشکر شده 1,056 بار در 493 پست
    نوشته های وبلاگ
    15
    خیلی زیبا بود من این جملات رو شنیده و دیده بودم اما نمیدونستم برا دکتره خدایش بیامرزد

    رازی است در سادگی، که همگان نمی‌دانند

  2. #12
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 June
    محل سکونت
    گرگان
    ارسال ها
    1,170
    تشکر
    62
    تشکر شده 1,587 بار در 809 پست
    نوشته های وبلاگ
    49

    شعر كودكانه ای كه جهان را شگفت زده كرد

    این شعر كاندیدای شعر برگزیده سال 2006شده. توسط یك كودك آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی دارد:



    وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم... و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاكستری ای... و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

    Shojaee این نویسه را میپسندد.

  3. #13
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    IRAN :D
    ارسال ها
    738
    تشکر
    1,825
    تشکر شده 1,056 بار در 493 پست
    نوشته های وبلاگ
    15
    یادش رفت بگه وقتی عصبانی میشی کبودی(رنگی متمایل به قهوه ای)

    رازی است در سادگی، که همگان نمی‌دانند

  4. #14
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 June
    محل سکونت
    گرگان
    ارسال ها
    1,170
    تشکر
    62
    تشکر شده 1,587 بار در 809 پست
    نوشته های وبلاگ
    49

    Post خوشا به حالت ای روستایی




    خوشا به حالت ای روستایی

    چه شاد و خرم، چه باصفایی

    در شهر ما نیست جز دود و ماشین

    دلم گرفته از آن و از این

    در شهر ما نیست جز داد و فریاد

    خوشا به حالت که هستی آزاد

    ای کاش من هم پرنده بودم

    با شادمانی پر می*گشودم

    می رفتم از شهر به روستایی

    آنجا که دارد آب وهوایی

    ویرایش توسط NIIT : 9th September 2011 در ساعت 04:13 PM

  5. #15
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 June
    محل سکونت
    گرگان
    ارسال ها
    1,170
    تشکر
    62
    تشکر شده 1,587 بار در 809 پست
    نوشته های وبلاگ
    49

    Smile صد دانه ياقوت





    صد دانه ياقوت دسته به دسته

    با نظم و ترتيب يک جا نشسته

    هر دانه اي هست خوش رنگ و رخشان

    قلب سفيدي در سينه آن

    ياقوتها را پيچيده با هم

    در پوششي نرم پروردگارم

    هم ترش و شيرين هم آب دار است

    سرخ است و زيبا نامش انار است


  6. #16
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 June
    محل سکونت
    گرگان
    ارسال ها
    1,170
    تشکر
    62
    تشکر شده 1,587 بار در 809 پست
    نوشته های وبلاگ
    49

    دلم تنگ شده :(

    دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن
    خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی
    زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای
    دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
    برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی
    برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
    دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته


    برای اولین زنگ مدرسه
    برای واکسن اول دبستان
    برای سر صف ایستادن ها
    برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته
    دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد
    دلم برای ضربدر و ستاره
    دلم برای ترس از سوال معلم
    کارت صد آفرین
    بیست داخل دفتر با خودکار قرمز
    و جاکتابی زیر میزها ، جا نگذاشتن کتاب و دفتر
    دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت
    دلم برای زنگ تفریح
    برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها
    برای لی‌لی کردن
    دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
    برای اردو رفتن
    برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن
    دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
    برای تزئین کلاس
    برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود
    برای خنده‌های معلم و عصبانیتش
    برای کارنامه.... نمره انضباط
    برای مُهرقبول خرداد
    دلم برای خودم
    دلم برای دغدغه و آرزو هایم
    دلم برای صمیمیت سیال کودکی‌ام تنگ شده
    نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی‌ام را جا گذاشتم
    کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

    Shojaee این نویسه را میپسندد.

  7. #17
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    IRAN :D
    ارسال ها
    738
    تشکر
    1,825
    تشکر شده 1,056 بار در 493 پست
    نوشته های وبلاگ
    15
    زیبا بود.مرسی....از شاعر خاصیه؟؟!!

    رازی است در سادگی، که همگان نمی‌دانند

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 June
    محل سکونت
    گرگان
    ارسال ها
    1,170
    تشکر
    62
    تشکر شده 1,587 بار در 809 پست
    نوشته های وبلاگ
    49
    شقايق گفت :با خنده نه بيمارم، نه تبدارم
    اگر سرخم چنان آتش حديث ديگري دارم
    گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي
    نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
    يکي از روزهايي که زمين تبدار و سوزان بود
    و صحرا در عطش مي سوخت تمام غنچه ها تشنه
    ومن بي تاب و خشکيده تنم در آتشي مي سوخت
    ز ره آمد يکي خسته به پايش خار بنشسته
    و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود ز آنچه زير لب
    مي گفت :
    شنيدم سخت شيدا بود نمي دانم چه بيماري
    به جان دلبرش افتاده بود- اما
    طبيبان گفته بودندش
    اگر يک شاخه گل آرد
    ازآن نوعي که من بودم
    بگيرند ريشه اش را و
    بسوزانند
    شود مرهم
    براي دلبرش آندم
    شفا يابد
    چنانچه با خودش مي گفت بسي کوه و بيابان را
    بسي صحراي سوزان را به دنبال گلش بوده
    و يک دم هم نياسوده که افتاد چشم او ناگه
    به روي من
    بدون لحظه اي ترديد شتابان شد به سوي من
    به آساني مرا با ريشه از خاکم جداکرد و
    به ره افتاد
    و او مي رفت و من در دست او بودم
    و او هرلحظه سر را
    رو به بالاها
    تشکر از خدا مي کرد
    پس از چندي
    هوا چون کوره آتش زمين مي سوخت
    و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
    به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟
    در اين صحرا که آبي نيست
    به جانم هيچ تابي نيست
    اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
    براي دلبرم هرگز
    دوايي نيست
    واز اين گل که جايي نيست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
    نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و
    من در دست او بودم
    وحالا من تمام هست او بودم
    دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟
    نه حتي آب، نسيمي در بيابان کو ؟
    و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
    که ناگه
    روي زانوهاي خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
    دلش لبريز ماتم شد کمي انديشه کرد- آنگه
    مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت
    نشست و سينه را با سنگ خارايي
    زهم بشکافت
    زهم بشکافت
    اما ! آه
    صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد
    زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد
    و هر چيزي که هرجا بود با غم رو به رو مي کرد
    نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب، خونش را
    به من مي داد و بر لب هاي او فرياد
    بمان اي گل
    که تو تاج سرم هستي
    دواي دلبرم هستي
    بمان اي گل
    ومن ماندم
    نشان عشق و شيدايي
    و با اين رنگ و زيبايي
    و نام من شقايق شد
    گل هميشه عاشق شد


  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 June
    محل سکونت
    گرگان
    ارسال ها
    1,170
    تشکر
    62
    تشکر شده 1,587 بار در 809 پست
    نوشته های وبلاگ
    49

    حکایت لقمان حکیم



    شنیدم که لقمان سیه‌فام بود
    نه تن‌پرور و نازک اندام بود

    یکی بنده‌ی خویش پنداشتش
    زبون دید و در کار گل داشتش

    جفا دید و با جور و قهرش بساخت
    به سالی سرایی ز بهرش بساخت

    چو پیش آمدش بنده‌ی رفته باز
    ز لقمانش آمد نهیبی فراز

    به پایش در افتاد و پوزش نمود
    بخندید لقمان که پوزش چه سود؟

    به سالی ز جورت جگر خون کنم
    به یک ساعت از دل بدر چون کنم؟

    ولی هم ببخشایم ای نیکمرد
    که سود تو ما را زیانی نکرد

    تو آباد کردی شبستان خویش
    مرا حکمت و معرفت گشت بیش

    غلامی است در خیلم ای نیکبخت
    که فرمایمش وقتها کار سخت

    دگر ره نیازارمش سخت، دل
    چو یاد آیدم سختی کار گل

    هر آن ** که جور بزرگان نبرد
    نسوزد دلش بر ضعیفان خرد

    گر از حاکمان سختت آید سخن
    تو بر زیردستان درشتی مکن





  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 June
    محل سکونت
    گرگان
    ارسال ها
    1,170
    تشکر
    62
    تشکر شده 1,587 بار در 809 پست
    نوشته های وبلاگ
    49

    ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟؟؟؟؟؟



    فرض کن حضرت مهدی.عج. به تو ظاهر گردد

    ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟ (تاکی بدحجابی ؟)

    باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری ؟

    خانه ات لایق او هست که مهمان گردد ؟

    لقمه ات در خورِ او هست که نزدش ببری ؟

    پولِ بی شبهه و سالم زِ همه داراییت

    داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری ؟

    حاضری گوشیِ همراهِ تو را چک بکند ؟

    با چنین شرط که در حافظه دستی نبری ؟

    واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران ؟

    میتوان گفت تو را شیعه ی اثنی عشری ؟


 

 
صفحه 2 از 5 اولیناولین 12345 آخرینآخرین

کاربران برچسب خورده در این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  


Powered by vBulletin
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Content Relevant URLs by vBSEO 3.6.0
Persian Language By Ustmb.ir
این انجمن کاملا مستقل بوده و هیچ ارتباطی با دانشگاه علوم و فنون مازندران و مسئولان آن ندارد..این انجمن و تمامی محتوای تولید شده در آن توسط دانشجویان فعلی و فارغ التحصیل ادوار گذشته این دانشگاه برای استفاده دانشجویان جدید این دانشگاه و جامعه دانشگاهی کشور فراهم شده است.لطفا برای اطلاعات بیشتر در رابطه با ماهیت انجمن با مدیریت انجمن ارتباط برقرار کنید
ساعت 05:38 PM بر حسب GMT +4 می باشد.