صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 45
  1. #1
    بنیانگذار
    تاریخ عضویت
    2010 January
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    سن
    37
    ارسال ها
    1,308
    تشکر
    2,923
    تشکر شده 2,205 بار در 886 پست
    نوشته های وبلاگ
    37
    بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد،خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهرم را نجات دهید ."

    شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

    شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بتاعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

    شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهنمعبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظماو را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.

    شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفتهای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیمگرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفتهاست که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی بهجای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "

    زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاهدرحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود!

    می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!


    روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.

    در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!

    در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

    او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
    پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.

    کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

    همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود.
    نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است.


    ویرایش توسط Hossein : 29th May 2011 در ساعت 05:56 AM
    توکل بخدا
    http://DeepLearning.ir
    اولین و تنها مرجع یادگیری عمیق ایران


    هرکس از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من




  2. #2
    عضو تازه وارد
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    امل
    ارسال ها
    5
    تشکر
    8
    تشکر شده 8 بار در 5 پست

    Talking تفاوت زن یا مرد بودن

    خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسيد .
    دخترم : مامان تو زني يا مردي ؟
    من : زنم ديگه پس چي ام ؟
    دخترم : بابا ، چي اونم زنه ؟
    من : نه ماماني بابا مرده .
    دخترم : راست ميگي مامان ؟
    من : آره چطور مگه ؟
    دخترم : هيچي مامان ! ديگه كي زنه ؟
    من : خاله مريم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ
    دخترم : دايي سعيد هم زنه ؟
    من : نه اون مرده !
    دخترم : از كجا فهميدي زني ؟
    من : فهميدم ديگه مامان، از قيافه ام .
    دخترم : يعني از چي ؟ از قيافه ات؟
    من : از اينكه خوشگلم ،
    دخترم : يعني هر كي خوشگل بود زنه* ؟
    من : اره دخترم
    دخترم : بابا از كجا فهميد مرده
    من : اونم از قيافش فهميد . يعني بابايي چون ريش داره و ريشهاشو ميزنه و زياد
    خوشگل نيست مرده !
    دخترم : يعني زنا خوشگلن مردا زشتن ؟
    من : آره تقريبا .
    دخترم : ولي بابايي كه از تو خوشگل تره
    من : اولا تو نه شما بعدشم باباييت كجاش از من خوشگل تره ؟
    دخترم : چشاش
    من : يعني من زشتم مامان ؟
    دخترم : آره
    من : مرسي
    دخترم : ولي دايي سعيد هم از خاله خوشگلتره !!
    من : خوب مامان بعضي وقتها استثنا هم هست
    دخترم : چي اون حرفه كه الان گفتي چي بود
    من : استثنا يعني بعضي وقتها اينجوري ميشه
    دخترم : مامان من مردم
    من : نه تو زني
    دخترم : يعني منم زشتم
    من : نه مامان كي گفت تو زشتي تو ماهي ، ولي تو الان كودكي
    دخترم : يعني من زن نيستم ؟
    من : چرا جنسيتت زنه ولي الان كودكي
    دخترم : يعني چي ؟
    من : ببين مامان همه ي آدما شناسنامه دارن كه توي شناسنامه شون جنسيتشون مشخص
    ميشه جنسيت تو هم توي شناسنامه ات زنه .
    دخترم : يعني منم مامانم ؟
    من : اره ديگه تو هم مامان عروسكهاتي
    دخترم : نه ، مامان واقعي ام ؟
    من : خوب تو هم يه مامان واقعي كوچولو براي عروسكهات هستي ديگه
    دخترم : مامان مسخره نباش ديگه من چي ام
    من : تو كودكي
    دخترم : كي زن ميشم
    من : بزرگ شد
    دخترم : مامان من نفهميدم كيا زنن ؟
    من : ببين يه جور ديگه ميگم . كي بتو شير داده تا خوردي بزرگ شدي
    دخترم : بابا
    من : بابات كي بتو شير داد ؟ !!!!!!!!!!
    دخترم : بابا هر شب تو ليوان سبزه بهم شير ميده ديگه
    من : نه الان رو نمي گم ، كوچولو بودي ؟
    دخترم : نمي دونم
    من : نمي دونم چيه ؟ من دادم ديگه
    دخترم : كي؟
    من : اي بابا ببين مامان جون خودت كه بزرگ بشي كم كم مي فهمي .
    دخترم : الان مي خوام بفهمم .
    من : خوب هر كي روسري سرش كنه زنه هر كي نكنه مرده
    دخترم : يعني تو الان مردي ميريم پارك زن ميشي
    من : نه ببين ، من چيه تو ميشم ؟
    دخترم : مامانم
    من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن
    دخترم : آهان فهميدم .
    من : خدا خيرت بده كه فهميدي ، برو با عروسكهات بازي كن

    ****
    نيم ساعت بعد
    دخترم : مامان يه سوال بپرسم
    من : بپرس ولي در مورد زن و مرد نباشه ها
    دخترم : در مورد ماهي قرمزه است .
    من : خوب بپرس
    دخترم : مامان ماهي قرمزه زنه يا مرده ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!



  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    IRAN :D
    ارسال ها
    738
    تشکر
    1,825
    تشکر شده 1,056 بار در 493 پست
    نوشته های وبلاگ
    15

    معانی گلها

    رز سرخ:عشق بی ریا-زیبایی-شجاعت-احترام-تبریک((دوست دارم))
    رز سفید:پاکی-معصومیت-راز-سکوت-فروتنی-احترام-(عشق من به تو عمیق و خالصانه است)
    رز صورتی: قدر دانی(متشکرم)وقار-ستایش-همدلی-لطافت-شادکامی-(باورم کن)(تو خیلی دوست داشتنی هستی)
    رز زرد:شادمانی-رفاقت-شوق-حسادت-آغاز دوباره-(فراموشم نکن)(معزرت میخوام)
    رز بنفش:عشق در نگاه اول
    رز نارنجی:اشتیاق-شیفتگی آرزو
    غنچه رز:نماد پاکی وزیبایی-جوانی-عشق نو پا
    یک شاخه گل رز:سادگی-سپاسگزاری-عشق تازه.
    یک شاخه گل رز سرخدوست دارم)
    رز سفید عروس:عشق مبارک و فرخنده
    رز قرمز سیر:سوگواری
    رز سیاه:مرگ
    ترکیبی از رز سفید و سرخ:اتحاد- سازش
    رز کاملا شکفته:من متعهد به تو هستم-هنوزم دوست دارم
    دسته گل رز:قدر دانی

    رازی است در سادگی، که همگان نمی‌دانند

  4. #4
    بنیانگذار
    تاریخ عضویت
    2010 January
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    سن
    37
    ارسال ها
    1,308
    تشکر
    2,923
    تشکر شده 2,205 بار در 886 پست
    نوشته های وبلاگ
    37
    یعنی خیلی قشنگه این
    یادمه وقتی تو گودر برای اولین بار اینو خوندم تا یه ساعت داشتم فقط میخندیدم
    یعنی بچه های امروزی واقعا سوژه هستنا

    توکل بخدا
    http://DeepLearning.ir
    اولین و تنها مرجع یادگیری عمیق ایران


    هرکس از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من




  5. #5
    عضو تازه وارد
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    امل
    ارسال ها
    5
    تشکر
    8
    تشکر شده 8 بار در 5 پست
    من خودم کلی خندیدم امروز

    مادره بیچاره کچل شد از دست این بچه


  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    Qaemshahr
    سن
    34
    ارسال ها
    408
    تشکر
    1,521
    تشکر شده 368 بار در 201 پست
    توقسمت رز زرد ، اشتباها نوشته شده "معزرت"
    تصحیح کن


  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    IRAN :D
    ارسال ها
    738
    تشکر
    1,825
    تشکر شده 1,056 بار در 493 پست
    نوشته های وبلاگ
    15
    نقل قول نوشته اصلی توسط shojaee نمایش پست ها
    توقسمت رز زرد ، اشتباها نوشته شده "معزرت"
    تصحیح کن

    عزيزم وقتي مهندس مملکت کلمه ي درحاليکه رو درهاليکه مينويسه ديگه از اين کلمه ايرادگرفتن جايزنيست
    مرسيييييييييي

    رازی است در سادگی، که همگان نمی‌دانند

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    IRAN :D
    ارسال ها
    738
    تشکر
    1,825
    تشکر شده 1,056 بار در 493 پست
    نوشته های وبلاگ
    15
    خيلي جالب بود

    رازی است در سادگی، که همگان نمی‌دانند

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011 May
    محل سکونت
    Qaemshahr
    سن
    34
    ارسال ها
    408
    تشکر
    1,521
    تشکر شده 368 بار در 201 پست

    پائولو كوئلیو

    هوالحی
    يكي بود يكي نبود مردي بود كه زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتي مُرد همه مي گفتند به بهشت رفته است .آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت.
    در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي كيفيت فرا گير نرسيده بود.استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد.دختري كه بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليست انداخت و وقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد.
    در دوزخ هيچ كس از آدم دعوت نامه يا كارت شناسايي نمي خواهد هر كس به آنجا برسد مي تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند.
    چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت:
    اين كار شما تروريسم خالص است!
    پطرس كه نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ابليس كه از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و كار و زندگي ما را به هم زده.
    از وقتي كه رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد...در چشم هايشان نگاه مي كند...به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي كنند...هم را در آغوش مي كشند و مي بوسند.دوزخ جاي اين كارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!!
    وقتي رامش قصه اش را تمام كرد با مهرباني به من نگريست و گفت:

    ((با چنان عشقي زندگي كن كه حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند))



  10. #10
    بنیانگذار
    تاریخ عضویت
    2010 January
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    سن
    37
    ارسال ها
    1,308
    تشکر
    2,923
    تشکر شده 2,205 بار در 886 پست
    نوشته های وبلاگ
    37

    داستان کوتاه متشکرم اثر انتوان چخوف

    همين چند روز پيش، "يوليا واسيلي اِونا" پرستار بچه هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم.

    به او گفتم: بنشينيد"يوليا واسيلي اِونا"! ميدانم كه دست و بالتان خالي است امّا رو دربايستي داريد و آن را به زبان نمي آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي روبل به شما بدهم اين طور نيست؟

    - چهل روبل.

    نه من يادداشت كرده ام، من هميشه به پرستار بچه**هايم سي روبل مي***دهم. حالا به من توجه كنيد.

    شما دو ماه براي من كار كرديد.

    دو ماه و پنج روز دقيقاً دو ماه، من يادداشت كرده ام. كه مي شود شصت روبل. البته بايد نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه ميدانيد يكشنبه ها مواظب "كوليا" نبوديد و براي قدم زدن بيرون مي رفتيد.

    سه تعطيلي ... "يوليا واسيلي اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چين هاي لباسش بازي مي كرد ولي صدايش در نمي آمد. سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را ميگذاريم كنار. "كوليا" چهار روز مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب "وانيا" بوديد فقط "وانيا" و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه ها باشيد. دوازده و هفت مي شود نوزده. تفريق كنيد. آن مرخصي ها ؛ آهان، چهل و يك روبل، درسته؟

    چشم چپ "يوليا واسيلي اِونا" قرمز و پر از اشك شده بود. چانه اش ميلرزيد. شروع كرد به سرفه كردن هاي عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي نگفت.

    و بعد، نزديك سال نو شما يك فنجان و نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد.

    فنجان قديمي تر از اين حرف ها بود، ارثيه بود، امّا كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حساب ها رسيدگي كنيم.

    موارد ديگر: بخاطر بي مبالاتي شما "كوليا " از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين بي توجهيتان باعث شد كه كلفت خانه با كفش هاي "وانيا " فرار كند شما مي بايست چشم هايتان را خوب باز مي كرديد. براي اين كار مواجب خوبي مي گيريد.

    پس پنج تا ديگر كم مي كنيم.

    در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد ...

    "يوليا واسيلي اِونا" نجواكنان گفت: من نگرفتم.

    امّا من يادداشت كرده ام.

    خيلي خوب شما، شايد …

    از چهل ويك بيست وهفت تا برداريم، چهارده تا باقي ميماند.

    چشم***هايش پر از اشك شده بود و بيني ظريف و زيبايش از عرق مي***درخشيد. طفلك بيچاره!
    من فقط مقدار كمي گرفتم.

    در حالي كه صدايش مي لرزيد ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم ... ! نه بيشتر.

    ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، مي كنه به عبارتي يازده تا، اين هم پول شما سه تا، سه تا، سه تا . . . يكي و يكي.

    يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توي جيبش ريخت.

    به آهستگي گفت: متشكّرم!

    جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

    پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟

    به خاطر پول.

    يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه مي گذارم؟ دارم پولت را مي خورم؟ تنها چيزي مي تواني بگويي اين است كه متشكّرم؟

    در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند.

    آن ها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه مي زدم، يك حقه ي كثيف حالا من به شما هشتاد روبل مي دهم. همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده شده.

    ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟ چرا صدايتان در نيامد؟
    ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟

    لبخند تلخي به من زد كه يعني بله، ممكن است.

    بخاطر بازي بي رحمانه اي كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غيرمنتظره بود به او پرداختم.

    براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس، گفت: متشكرم!

    پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم در چنين دنيايي چقدر راحت مي شود زورگــــو بود.

    همه دوست دارند به بهشت بروند,اما كسي دوست ندارد بميرد .بهشت رفتن جرأت مردن ميخواهد.

    توکل بخدا
    http://DeepLearning.ir
    اولین و تنها مرجع یادگیری عمیق ایران


    هرکس از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من




 

 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

کاربران برچسب خورده در این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

فهمیده, فرهنگ, فرزندش, فرشته, قفل, قلب, قوی, قابل, قبول, قدرت, قدردانی, قصه, كوئلیو, لباس, لر, لطفا, مقاله, من, موجود, موسی, موضوع, میشود, مانند, ماه, مادر, مادرم, مار, محلی, مختلف, مداد, مراحل, مرحله, مرد, مسیر, مشکل, مشکلات, مطمئن, معنای, معانی, معجزه, نفرت, نفس, چقدر, نمی, چه, چهره, نوع, نیست, نگاه, ناگهان, ناجور, چخوف, نرم, چطور, هفت, همه, همان, همراه, هوش, هیچ, هستم, ویژه, ویژگی, واقعا, یه, ژاپنی, کلید, کوتاه, کودک, کار, کارهای, کجا, کرانه, کشف, گفت…, گلها, گوید, گذاشت, گربه, پلیس, پایین, پائولو, پر, پرواز, پس, پسر, آلمانی, آمدن, آن, آنتوان چخوف, آواز, آیا, آخرین, آرامش, آغاز, ام, امروزی, انتقال, انتوان, انتخاب, انجام, اندیشه, انسان, اهل, اول, اين, ایجاد, ابری, اثر, ارتش, ارزیابی, استفاده, استاد, اشتباه, اعتراض, بلندگو, بلایی, بچه, بهترین, بهشت, بی, بالا, بايد, باید, بازی, باشی, باشیم, باشید, ببین, بده, بدون, بدی, برگه, برداشت, بسیار, بسته, بعدی, تفاوت, تلفن, تمیز, تنظیم, توان, توجه, تاثیر, تازه, تبدیل, تجارت, تحصیلی, ترکه, تعداد, تعریف, تغییرات, جمع, جهان, جالب, جدید, جذابیت, حقیقت, حکایت, حال, حتما, حجاب, حضور, خویش, خود, خوردن, خوش, خوشم, خیلی, خاک, خدا, خرید, خط, خطر, دل, دنیا, دوباره, دوستت, دید, دیده, دیر, دانشگاه, دارم, دارند, داستان, داستان کوتاه, داشته, دخترم, دروغ, درباره, درس, دست, روی, روز, راه, رشتیه, زمان, زن, زنها, زنان, زندگي, زندگی, زود, زیاد, زیبا, زیبای, زبان, زخمهای, زشت, سوال, سال, ساخت, ساخته, ساده, ساعت, سر, سرعت, شما, شماره, شهر, شوند, شود, شاید, شخصی, شدن, شد؟, شرح, صورتحساب, طولانی, علت, عاشق, عجیب, عدم, عشق, غیر, غرق, غربی

نمایش برچسب‌ها

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  


Powered by vBulletin
Copyright ©2000 - 2024, Jelsoft Enterprises Ltd.
Content Relevant URLs by vBSEO 3.6.0
Persian Language By Ustmb.ir
این انجمن کاملا مستقل بوده و هیچ ارتباطی با دانشگاه علوم و فنون مازندران و مسئولان آن ندارد..این انجمن و تمامی محتوای تولید شده در آن توسط دانشجویان فعلی و فارغ التحصیل ادوار گذشته این دانشگاه برای استفاده دانشجویان جدید این دانشگاه و جامعه دانشگاهی کشور فراهم شده است.لطفا برای اطلاعات بیشتر در رابطه با ماهیت انجمن با مدیریت انجمن ارتباط برقرار کنید
ساعت 05:45 PM بر حسب GMT +4 می باشد.