فلسفه ملاصدرا در مورد خدافلسفه ملاصدرا در مورد خدافلسفه ملاصدرا در مورد خدا
خدا بی نهایت است ولامکان ولازمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود، وبه قدر نیاز تو فرود می آید، وبه قدر آرزوی تو گسترده می شود وبه قدر ایمان تو کارگشا
یتیمان را پدر می شود ومادر
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خدا همه چیز می شود وهمه ** را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
ومغزهایتان را از هر اندیشه ی خلاف
وزبانهایتان را از هر آلودگی
بپرهیزید از هر ناجوانمردی، ناراستی ونامردی
چنین کنید تا ببینید خدا چگونه بر سفره ی شما با کاسه ای خوراک وتکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازو را میزان می کند
درکوچه های خلوت شبها با شما آواز می خواند
مگر در زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟!
عجب صبری خدا داردعجب صبری خدا داردعجب صبری خدا داردعجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
همان اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان‘ جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
که درهمسایه چندین گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم‘ نخستین نعره مستانه را خاموش آندم برلب پیمانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان‘ دیگری پوشیده از صد جامه رنگین‘ زمین و آسمان را واژگون‘ مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم‘ نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده‘ پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان‘ هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو آواره و دیوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان‘ سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی‘ با همه صبر خدایی‘ تا که می دیدم عزیز نابجایی‘ نازبریک ناروا گردیده خواری می فروشد‘ گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد‘ اگر من جای او بودم
که می دیدم‘ مشوش عارف وعامی‘ ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش‘به جز اندیشه عشق وفا‘ معدوم هرفکری دراین دنیای پرافسانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد‘ چرا من جای او باشم؟
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد‘ وگرنه من به جای او چو بودم، یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد
.................................................. .................................................. .........
این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت
این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر
به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند.
این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد.
Interview with god
گفتگو با خدا
I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.
So you would like to Interview me? "God asked."
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟
If you have the time "I said"
گفتم : اگر وقت داشته باشید.
God smiled
خدا لبخند زد
My time is eternity
وقت من ابدی است.
What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟
What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
Go answered ….
خدا پاسخ داد ...
That they get bored with childhood.
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.
They rush to grow up and then long to be children again.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
That they lose their health to make money
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
And then lose their money to restore their health.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.
By thinking anxiously about the future. That
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند.
They forget the present.
زمان حال فراموش شان می شود.
Such that they live in neither the present nor the future.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.
That they live as if they will never die.
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.
And die as if they had never lived.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
God's hand took mine and we were silent for a while.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
And then I asked …
بعد پرسیدم ...
As the creator of people what are some of life's lessons you want them to learn?
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند؟
God replied with a smile.
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد.
To learn they cannot make anyone love them.
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.
What they can do is let themselves be loved.
اما می توان محبوب دیگران شد.
learn that it is not good to compare themselves to others.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
To learn that a rich person is not one who has the most.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.
But is one who needs the least.
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love.
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم.
And it takes many years to heal them.
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.
To learn to forgive by practicing forgiveness.
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن.
To learn that there are persons who love them dearly.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.
But simply do not know how to express or show their feelings.
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.
To learn that two people can look at the same thing and see it differently.
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
To learn that it is not always enough that they are forgiven by others.
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.
They must forgive themselves.
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
And to learn that I am here.
و یاد بگیرن که من اینجا هستم.
Always
همیشه
اثری از ریتا استریکلند!
علاقه مندی ها (Bookmarks)