دوست داشتن از عشق برتر است.
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر کجا که یک روح ارتفاع دارد ،دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست وگذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست.
عشق طوفانی و متلاطم است و بوقلمون صفت است
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقارو سرشار از نجابت.
عشق جوشش یک جانبه است ، به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک خود جوشی ذاتی است و ازین رو هم اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لرزد و یاهمواره یک جانبه می ماند و گاه میان دو بیگانه ی نا همانند، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار ، این صاعقه است که در پرتوروشنایی آن ، چهره یکدیگر را می بینند و در اینجاست که گاه ، پس از جرقه زدن عشق ،عاشق و معشوق در چهره هم می نگرند و احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی ونا آشنایی پس از عشق که درد کوچکی نیست ، فراوان است.
عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن" و "اندیشیدن " نیست
اما دوست داشتن در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین بر می کندو با خود به قبله ی بلند اشراق می برد.
عشق در دریا قرق شدن است و
دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق همواره با شک آلوده است و
دوست داشتن سرا پایقین است و شک ناپذیر.
در عشق رقیب منفور است و
در دوست داشتن است که "هواداران کویش را چون جان خویشتن دارند." که حسد شاخه ی عشق است چه ، عشق معشوق راطعمه خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود ، باهر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد و
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی رموز است ، از جنس آن در عالم نیست.
عشق اسارت در دام غریزه است و
دوست داشتن آزادی از جبر مزاج.
عشق مامور تن است و
دوست داشتن پیغمبر روح.
عشق لذت جستن است و
دوست داشتن پناه جستن.
عشق رو به جانب خود دارد، خود خواه است و خود پا و حسود و معشوق رابرای خویش می پرستد و می ستاید
اما دوست داستن رو به جانب دوست دارد و دوست خواهاست و دوست پا و خود را برای دوست می خواهد و او را برای او دوست دارد و خود درمیانه نیست.
عشق می گوید : آه که خوشبختی تو بعد از من ، چه بد بختی بزرگی برای من است!
دوست داشتن می گوید : خوشبختی تو خوشبختی من است ، خواه اگر با تو باشم و خواه نباشم..........
موضوعات مشابه:
علاقه مندی ها (Bookmarks)