وقتي که تنهاي تنها مي شوي ؛
وقتي که دوستانت ، آنها که نيازمند ياريشان هستي ، درست در حساس ترين نقطه رهايت مي کنند ؛
وقتي که در دست همانان که پشتوانه و پشتگرمي محسوبشان مي کردي ، خنجري مي بيني ؛
وقتي زير سنگي که به استواري اش سوگند مي خوردي و تکيه گاهش مي شمردي ، ماري خفته مي
بيني که در تکان حادثه از خواب جهيده است ؛
وقتي که امواج امتحان ، خاشاک دوستي هاي سطحي را مي ربايد و لجن متعفن خودخواهي و منفعت
طلبي را عريان مي سازد ؛
وقتي که هيچ تکيه گاهي برايت نمي ماند و هيچ دستي خالصانه به دوستي گشاده نمي گردد ؛
يک ملجا و اميد و پناهگاه مي ماند که هيچ حادثه اي نمي تواند او را از تو بگيرد
او حتي در مقابل بدي هاي تو خوبي مي آورد و روي زشتي هاي تو پرده ي اغماض مي افکند .
اگر بداني که محبت و اشتياق او به تو چقدر است بند بند تنت از هم مي گسلد ...
حتماً دانسته اي او کيست
پس چرا در انتها به او برسي ؛از او آغازکن !!!
بيش و پيش از همه خدا را دوست بگير
علاقه مندی ها (Bookmarks)