بی خداحافظ
توسط
در تاریخ 23rd July 2013 در ساعت 10:35 PM (1773 بازدیدها)
نپرس اهل کجا بود و تو بغض حنجره ش کی بود ... مهم اینه که اهلی بود، زمینی بود و خاکی بود
.
.
.
.
دلم محتاج مرحم نیست، که از بی دردی میترسه ... برای گفتن از عشق، هنوزم تنگه این عرصه
سلام گرمم و اینجا، ندادن پاسخی هرگز ... چه درده ناجوونمردی، میرم من بی خداحافظ ... بی خداحافظ
پریدن سخته تا وقتی، تو دست آدما سنگه ... اگر هم دونه می پاشن، یه جای کار می لنگه
تا وقتی روبروشونی، رفیق و یار و همدردن
سرت رو برنگردون که، ... عجیب این قوم نامَردن............. نــــــــــــامَردن
نــــــــــــامَردن
نــــــــــــامَردن
نــــــــــــامَردن
نــــــــــــامَردن
پ.ن: تو عمری که تا اینجا ازم گذشت، میدیدم که اطرافیانم چه آشنا چه غریب وقتی کمی باهاشون صمیمی میشدی می نالیدن (از زمونه ، از درد و رنج و خنجری که از پشت یا ناغافل از دست زمونه می خورن)
همیشه با خودم فکر می کردم چرا این همه می نالن ... و از طرفی همیشه از روحیه بشاش و سرحال خودم راضی بودم و می گفتم منم مشکل دارم اما خوبه که روم تأثیر نمیذاره و میتونم سراپا بمونم اما .... حالا .... این روزها....
فقط می تونم بگم .... بهشون حق میدم
خیلی بده که از جایی که هیچوقت انتظارشو نداری بدترین ضربه ی عمرت و بخوری (خوشحالم که خدا این پایین نیست و بینمون زندگی نمیکنه)
فقط یه سوال اساسی دارم بعد از این همه مدت زندگی(!) و زندگی کردن (!!!) ...
خدایـــا ی من! مطمئنی که از اول آدم آفریدی ؟؟؟!!!