به نام خدا دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش. بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری. ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها ...
طبیعت در رشد و تکاپویی خود هیچ وقفه‌ای ندارد و نفرین خود را به هرچیزی که بی‌حرکت باشد، می‌چسپاند./ گوته Nature knows no pause in progress and development, and attaches her curse on all inaction./ Goethe
خسـتــه ام از... از تـــــو نـوشــتــن بـــس اســت دیــگــر ! کـمی هــــم از خـودم می نـویـسـم ایــن "مـنــم" کـه : دوســتـــت دارم...! علی پزشکی
بيخودي پرسه زديم صبح مان شب بشود بيخودي حرص زديم سهم مان کم نشود ما خدا را با خود سر دعوا برديم و قسم ها خورديم ما به هم بد کرديم ما به هم بد گفتيم ما حقيت ها را زير پا له کرديم چقدر حظ برديم که زرنگي کرديم روي هر حادثه اي حرفي از پول زديم از شما مي پرسم که، که را گول زديم؟؟
خیلی شعر قشنگیه پیشنهاد میکنم وقت بزارید بخونید شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، ...
بایگانی
آخرین نظرات
