مطالب بدون دسته بندی
در تلاطم امواج زندگی سهم من ، تنها یک قطره بود قطره ای که سهم چشمانم شد... تا مهر تنهایی بر پیشانییم باشد آنقدر تنها، که حتی خدا هم از اشک هایم خبر ندارد...
سر دردم بر طبیب آسان نبود گفت: تب داری، غلط کرد، آن نبود ...
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد! میخواهی کودک باشی... کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …! «علی پزشکی»
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!! ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ می شود...! ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ می شود...! ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ می شود...! ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ می شود ...! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ...
ببار ای بارون ببار، بر دلم گریه کن خون ببار بر شب تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار فدای غم های تو، خون میچکد از چشمای تو بی تاب روی زیبای تو، می سوزه عالم در پای تو خون دل آسمون، زبون میگیره صاحب زمون، ای امان، ای امان، ای امان، عمه جان، عمه جان، عمه جان ...