در یک گاردن پارتی خانم ژولی پایش به سنگی خورد و با بشقاب غذا در دستش به زمین خورد، علت زمین خوردنش کفش جدید ش بود که هنوز به آن عادت نکرده بود. دوستان کمک کرده و او را از زمین بلند و بر نیمکتی نشاندند و جویای حالش شدند.جواب داد حالش خوب است ...
آپدیت شده 29th March 2012 در 12:49 PM توسط NIIT
گه گاهی به فراموشی می اندیشم به اینکه ، چه بوده ام و چه هستم به فراموشی عشق که آیا واقعاً عاشق بودم؟ یا نبودم؟ به گناهانم و اشتباهات گذشته اما دیگر مهم نیست چون همه چیز را به دست فراموشی خواهم سپرد برای بدست آوردن برخی چیزها گاهی باید فراموش کرد و فراموش شد ...
یـــادم باشــد امـشـب بعضــــی از آرزوهــایم را دم در بگـــذارم تا رفــتــگر با خــود ببرد بــیـــچـاره او...! مابـقــی را هـم نـقـــدا با خـود به گــــور می بــرم مـــــــــــــابـــــــــ ـقـــــــــــی هـمان آرزوی با تو بـــودن است... نتــــرس جانـــم !!! حـتـی آرزوی با تو بودن را هم به کسی نمی دهـــم... (علی پزشکی)
شب عید است آخرین شب سال 1390 همه در فکر خرید خوشحال و عاری از هرگونه غم اما من ... تنهاتر از قبل مدام در فکر گذشته در حالیکه صورتم خیس است به عکسهایت مینگرم ای کاش در کنارم بودی مانند هر سال سه شمع روشن خواهم کرد برای خود ، برای تنهایی و ... برای جای خالی تو ای کاش در کنارم بودی ای کاش... و من تنها میتوانم؛ برایت دعا کنم که سالی خوب داشته باشی