دریای خاکی
تو سکوت سرد زمستانی شب
زمانی که نگاه ها در اعماق تاریکی ها فرو می روند
من تورا به یاد می آورم.
به احترامت قیام می کنم
می خوانمت.
در بر تو تعظیم باید کرد
اما چنان عظمت نگاهت مرا تسخیر کرده
که فقط می توانم برای گرفتن دستانت
به خاک بیفتم.
آری! در دریای نگاه تو خاک های سرشاری نهفته
اما من جز به مشتی خاک پایت بسنده می کنم.
نجف زاده